|
|
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت) دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود.. داشتم میرفتم تا با همه چیز خداحافظی کنم داشتم میرفتم تا از این دنیا،با تمام نیرنگ ها،بدی ها وپستی هاش فرار کنم. گمان نمیکردم چشمی در جست وجوی من باشد،در راهی بودم که از انتهایش خبر نداشتم و هرچه بیشتر میرفتم بیشتر رنج میبردم.. از همه چیز دل بریده بودم. در انتظار مردن لحظه ها را سپری میکردم. دیگر حتی افتادن برگ درختان هم مرا ناراحت نمیکرد. دلم از سنگ شده بود،وجودم سرد سرد.... تنها برای خاک زنده بودم. من در نظر درختان،زلالی چشمه و گلها مرده بودم. من با زندگی لج کرده بودم و زندگی هم به عکس العمل های من میخندید. حاضر نبودم که ببینم در زندگی شکست خوردم.تمام حرفها و اشک هایم را پشت غرورم پنهان کرده بودم. نمیخواستم کسی برایم گریه کند. من تصور میکردم راهی برای بازگشت وجود ندارد. از سراسر وجودم غرور میجوشید که از بازگشت خودداری میکرد. تا اینکه سحر بوی گلها کنار جاده نظرم را جلب کرد. از زمانی که پا در این جاده گذاشته بودم اولین چیزی بود که نظرم را جلب میکرد. باد موسیقی زندگی را مینواخت و من با گلها میرقصیدم. دیگر واژه ی زندی برایم زیبا بود.زنده بودم تا زندگی کنم. افسوس که یک برگ پاییزی همه چیز را دوباره از من گرفت وباز در این دنیا تنهای تنها شدم. دلم میخواست فریاد بکشم و انتقام بگیرم اما بر لبهای من ترانه ی سکوت جای بود. از پشت پرچین سکوتبه زندگی نگاه میکردم. دلم میخواست برگردم.ولی داغ لهای کنار جاده درد دلم را تازه میکرد. مجبور شدم در این راه بی پایان جلوروم...............
ادامه مطلب با یک شکلات شروع شد
بی تو , مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل وسنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ودر جواب.... بی تو طوفان زده دشت جنونم تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر گذر کردی و رفتی تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم گوئیا زلزله آمد گوئیا خانه فرو ریخت سر من بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی تو همه شعر و سرودی تو همه بود و نبودی چه گریزی ز بر من که زکویت نگریزم گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم من و یک لحظه جدایی ، نتوانم بی تو من زنده نمانم ، نتوانم
با اشك چشام مينويسم واسه عزيزترينم مي خوام بنويسم اونقدر بنويسم تا خالي شم واسه اوني كه از حال و روزم خبر نداره از اوني مينويسم كه بي تفاوت ازم گذشت از اوني كه سهم من از چشاش فقط تو خواب ديدنه حس نفرت كل وجودمو پر كرده نسبت به همه بي تفاوتم اي تو من بدون تو تنهاترينم من يه تنهام يه تنها كه تو نيستي اونم نيست دلم واست تنگ شده روزاي با تو بودن چه زود گذشت چه زود تنها شدم همه ي ارزوهامو خاك كردم خودت رفتي اما فكرت و خيالت راحتم نمي زاره به این زبونم حالیت نشد ؟؟؟ می خوای باور کنی که نيستي ؟؟؟ آره ... یادته عاشق بودی ؟؟ یادته واسه خودت یه پا لیلی شده بودی ؟؟ اما مجنوون چه کرد ؟؟ آره .. اون رفت .. رفت و تو رو واسه ی همیشه تنها گذاشت ... واسه ی همیشه .. دیگه برنگشت ... یادته ؟؟ دیگه پشت سرشو نگا نکرد .. دلش م واسه ت نسوخت .. فقط رفت .. تو رو با همه ی خاطراتش تنها گذاشت .. و تو ... تو برای همیشه تنها موندی .. برای همیشه .. در متروکه ی عشق .. |