یه اتاقی باشه گرم گرم،روشن روشن،توباشی،من باشم،کف اتاق سنگ باشه ،سنگ سفید باشه،تومنو بغل کنی که نترسم،که سردم نشه،که نلرزم،اینجوری که توتکیه دادی به دیوار،پاهاتم دراز کردی،منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم،باپاهات محکم منو گرفتی،دوتا دستاتم دورم حلقه کردی.بهت میگم چشماتو میبندی؟میگی:اره.بعد تو چشماتو میبندی.میگم قصه میگی تو گوشم؟میگی اره.بعد شروع میکنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن.یه عالمه قصهی طولانی وبلند که هیچوقت تموم نشه.....میدونی؟ میخوام رگ بزنم،رگ خودمو،مچ دست چپمو،یه حرکت سریع،یه ضربه ی عمیق،بلدی که؟؟ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم،تو چشماتو بستی،نمیبینی که من تیغو از تو جیبم در میارم،نمیبینی که من سریع میبرم،نمیبینی خون فواره میزنه،رو سنگای سفید،نمیبینی دستام میسوزه و لبما گاز میگیرم که نگم اخ،که چشماتو باز نکنی و منو ببینی،تو داری قصه میگی،من شلوارک پامه.دستمو میزارم رو زانوم،خون میاد،از دستم میریزه رو زانوم و از روزانوم میریزه رو سنگا.

قشنگه مسیر حرکتش!قشنگه رنگ قرمزش!حیف که چشمات بستس و نمیتونی ببینی!

تو بغلم کردی میبینی که سرد شدم،محکم تر بغلم میکنی تا گرم بشم،میبینی نامنظم نفس میکشم،تو دلت میگی:اخه دوباره نفسش گرفت....میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم،میبینی که دیگه نفس نمیکشم.

چشماتو باز میکنی میبینی من مردم.

میدونی؟من میترسیدم خودمو بکشم!از سرد شدن،از تنهایی مردن،از خون دیدن،اما وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم،مردن خوب بود.گریه نکن دیگه!!!!!!!!!

من دیگه نیستم چشماتو ببوسم،بگم دلم میگیره ها!بعد تو همونجور وسط گریه هات بخندی،گریه نکن دیگه ،خوب؟دلم میشکنه،دل روح نازکه نشکنش خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

+ تاريخ 8 شهريور 1389برچسب:,ساعت 10:54 نويسنده mahsa |